*0*0*0*0*0*0*0* گوشیو بیشتر چسبوندم به گوشم انگار اینجوری بهم نزدیکتر میشد صداش میدونی چند وقته برام شعر نگفتی؟! شعر نخوندی؟ چشم گشاد کردم براش پشت گوشی؛ انگار که میبینه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تبدیل شده بودم به یه تیکه گوشت گوشه خونه من که دیگه رازم پیش همه برملا شده بود چندین و چند بار رفتم تو کوچشون ولی پدر بی وجدانش تمام پنجره ها رو جوش زده بود عطیه بیچاره هم به خاطر من کلی حرف شنید دیگه رسماً تموم راه های ارتباطی من با جلوه قطع شده بود، حال و روزم رقت انگیز بود همه منو به حال خودم گذاشته بودن، مادرم مدام دورم میچرخید هرچیزی که قبلا دوست داشتم برام میاورد اما اون نمی دونست که دوای درد من یه آدمه که در عین نزدیکی چند تا کوچه فرسخ ها ازش دورم یادمه یه روز به سامان گفته بودم تیله خیلی دوست دارم ولی از ترس جواد که نکنه قورتشون بده هیچ وسیله ریزی نگه نمیداریم اون دیوونه هم تمومه تیله های پچگیشو که داخل یه شیشه خیار شور بود برام آورده بود، دوست ساده و بی غل و غش من فکر میکرد غم من با دیدن اون تیله های رنگارنگ تموم میشه غافل از اینکه این غم و درد توی تموم رگهای بدنم ریشه دوانیده بود، اون میرفت، امین میومد با کلی مسخره بازی و تو سر و کله زدن وقتی میدید تلاشش بی فایده است با یه نگاه غمگین و وارفته من رو ترک میکرد فرهان راست میگفت اون به بدترین صورت ممکن از من انتقام گرفت همون روزی که مقابلش دو دفه سیلی خوردم، و اون با لذت له شدن غرورمو تماشا میکرد کاشف به عمل اومد که اون بارها منو تعقیب کرده تا ازم آتو بگیره، بی همه چیز روز قرار رو فهمید و صاف رفت گذاشت کف دست میرانی تمومه اینا رو خودش وقتی داشت از کتکهای امین و سامان جون میداد گفت اونقدر مقابل من زدنش که خون بالا آورد ولی هیچی دیگه برای من مهم نبود من که مثل یه مرده متحرک شده بودم، چه فایده با کتک زدن اون نه دل من خنک میشد نه همه چیز به حالت قبل برمیگشت چند روزی بود که رفتار همه یه جور مشکوکی شده بود، پچ پچ های ریز پدر و مادرم رو میشنیدم اما تا من میرفتم پیششون دست از حرف زدن برمیداشتن، چشمهای نمدار مادرم پر از نگرانی بود و پدرم همدردی تو عمق چشماش موج میزد، ارغوان با ترس و دلسوزی خواهرانه نگاهم میکرد، معنی نگاهشون رو نمیفهمیدم اون روز خیلی ناگهانی امین و سامان اومدن خونمون و گیر داده بودن که همین امروز بریم لواسون باغ بابا بزرگ امین یه هوایی تازه کنیم با تعجب و بی حوصله بهشون گفتم
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ :قبل از ورود به دبستان به بچه ها باید اینهارو آموزش داد به فرزند خود بياموزيد که براي پيشگيری از بيماریهای مسری از وسايل شخصی (ليوان، دستمال، مسواک، شانه) خود استفاده کند به او يادآوری کنيد که پيش از غذا و پس از توالت دستهايش را با آب و صابون بشويد کودکان خود را عادت دهيد که هرگز از فروشندگان دورهگرد مواد خوراکی نخرند براي صرف غذای ميان روز فرزند خود بهتر است از ميوههای فصل و يا مواد غذايی که در منزل تهيه شده استفاده کنيد دندانهای شيری در رويش و زيبايي دندانهای دايمی نقش به سزايی دارند، از اين رو به فرزند خود بياموزيد حتما پس از هر وعده غذايی دندانهای خود را مسواک کنند درصورتی که فرزند شما بيمار شد از فرستادن او به مدرسه خودداري کنيد، در ضمن غيبت او را به مدرسه اطلاع داده و پس از بهبود وی را به همراه گواهی پزشک معالج به مدرسه ببريد در صورت بروز هر گونه مشکل جسمی و روانی برای فرزندتان حتما با مربی بهداشت مدرسه مشورت کنيد درصورت دیدن هرگونه پرخاشگری منزوی شدن و رفتارهای عجیب حتما به روانشناس مراجعه کنید با او دوست باشید تا راحت بتواند از اتفاقات روزمره اش با شما صحبت کند به او اطمینان دهید هر اتفاقی بیفتد شما حامی او هستید و اورا تنبیه بدنی نخواهید کرد به او نه گفتن را بیاموزید و تذکر بدهید به هیچ عنوان با غریبه ها صحبت نکند بهتر است در دبستان فضای مناسبي برای دانشآموزان کلاس اول فراهم شود تا اين دانشآموزان خردسال و جديد به هنگام تفريح از احتمال صدمات به وسيله ديگر دانشآموزان مصون باشند در هر صورت مربيان و معلمان بايد در تمام طول سال تحصيلي از دانشآموزان کلاسهاي اول مراقبت بيشتری داشته باشند تا اين عزيزان با راحتي کامل بتوانند خود را با محيط آموزشی تطبيق دهند و با دبستان، معلمان و ديگر دانشآموزان انس بگیرند ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم